پارت۲۳[عشق یهویی]
تهیونگ:نمیدونم ولی اگه ما رفتیم همه ی درا خونه رو قفل کن مراقبش هم باش که فرار نکنه
میا:آها باشه
تهیونگ:دختر جون تو میخوای ما رو بکشی؟
میا:چرا
تهیونگ: چون بهمون غذا نمیدی از گشنگی میمیریم
میا:غذا امادس اگه جنابعالی منو به حرف نگیری سفره رو اماده میکنم(اخمو)
تهیونگ: حالا اخم نکن دیگه بغلش کردم و یه بوس هم روی گونش گذاشتم
ا/ت: چشمام پر اشک شده بود نمیخواستم گریه کنم ولی یهو یه قطره از چشمام افتاد پایین که سریع با دستام پاکش کردم
(همه متوجه شدن)
میا: خب غذا امادس بیاد بشنید همه اومدن نشستن به جز اون دختره
تهیونگ:ا/ت
ا/ت:ب.بله
تهیونگ: بیا غذاتو بخور
ا/ت: من گرسنم نیس شما بخورید
تهیونگ:تکرار نمیکنم همین الان بیا بشین (داد)
ا/ت: رفتم نشستم همه شروع کردن به غذا خوردن ولی من داشتم فقط با غذایی که جلوی دستم بود بازی میکردم
تهیونگ:چرا غذا رو اینجوری میکنی
ا/ت:______
تهیونگ: هووی باتوم
ا/ت: ببخشید حواسم نبود بله
تهیونگ:غذا رو اینجوری نکن( عصبی )
ا/ت: من دیگه نمیتونم بخورم رو به میا دستت درد نکنه
میا: خواهش میکنم ولی تو که یه لقمه هم نخوردی
ا/ت:رفتم دست شویی چون پریود بودم کار های لازم رو انجام دادم داشتم دستامو میشستم که دیگه بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن ۱۰ دقیقه بود که توی دست شویی بودم و فقط داشتم گریه میکردم که یهو یکی اومد در زد
جونکوک: ا/ت خوبی؟
ا/ت:صورتم رو شستم و در و باز کردم گفتم آره
جونکوک: با یه نگاه که بهش انداختم فهمیدم که گریه کرده چون چشماش پف کرده بود
گفتم: مطمئنی؟
ا/ت:اره خوبم نگران نباش رفتم نشستم رو مبل
تهیونگ:چته؟
ا/ت: ب.بامنی ؟
تهیونگ:اره
ا/ت:ه.هیچی
تهیونگ: دنبالم بیا اتاق
ا/ت: باشه
رفتم داخل اتاق که درو بست
تهیونگ:رفتم رو تخت نشستم و رو به ا/ت گفتم بشین
ا/ت:چ.چشم
رفتم کنارش نشستم
تهیونگ: الان دیگه ما میریم ببین هر کاری کنی من خبر دار میشم مطمئن باش کوچیک ترین اشتباهی رو انجام بدید با این دستام خفت میکنم فهمیدی؟
ا/ت:چ.چشم
تهیونگ: سرم مو بردم توی گردنش و چند تا مارک براش گذاشتم
ا/ت: ل.لطفا ب.برو اون ط.طرف
تهیونگ:چرا( آبرو هاشو داد بالا)
ا/ت: راحت نیستم
تهیونگ: راحت بودن تو مهم نیست راحت بودن من مهمه تو که برا من اولی نیستی اصلا نمیدونم چندمی و اخرم نیستی(نیشخند)
ا/ت: میشه دیگ بریم بیرون(صدای بغض دار و لرزون)
تهیونگ: باشه ما دیگه کلا باید بریم
ا/ت: رفتیم بیرون
تهیونگ رفت میا رو بغل کرد و ازش خداحافظی کرد و رفتن
تهیونگ: رفتیم سوار ماشین شدیم با چیزی که دیدم تعجب کردم و به یونگی گفتم__________
________________________________________________________
۶۰لایک
۲۰کامنت
دوستون داااااااااااااارم
بچه ها پارت قبلی که گذاشتم چند تا سوتفاهم پیش اومد خیلی معذرت میخوام و اصلا دوص ندارم تکرار بشه و شما هر کامنتی که دلتون میخواد رو میتونید بنویسید تازه من ممنون تون هم میشم(:
میا:آها باشه
تهیونگ:دختر جون تو میخوای ما رو بکشی؟
میا:چرا
تهیونگ: چون بهمون غذا نمیدی از گشنگی میمیریم
میا:غذا امادس اگه جنابعالی منو به حرف نگیری سفره رو اماده میکنم(اخمو)
تهیونگ: حالا اخم نکن دیگه بغلش کردم و یه بوس هم روی گونش گذاشتم
ا/ت: چشمام پر اشک شده بود نمیخواستم گریه کنم ولی یهو یه قطره از چشمام افتاد پایین که سریع با دستام پاکش کردم
(همه متوجه شدن)
میا: خب غذا امادس بیاد بشنید همه اومدن نشستن به جز اون دختره
تهیونگ:ا/ت
ا/ت:ب.بله
تهیونگ: بیا غذاتو بخور
ا/ت: من گرسنم نیس شما بخورید
تهیونگ:تکرار نمیکنم همین الان بیا بشین (داد)
ا/ت: رفتم نشستم همه شروع کردن به غذا خوردن ولی من داشتم فقط با غذایی که جلوی دستم بود بازی میکردم
تهیونگ:چرا غذا رو اینجوری میکنی
ا/ت:______
تهیونگ: هووی باتوم
ا/ت: ببخشید حواسم نبود بله
تهیونگ:غذا رو اینجوری نکن( عصبی )
ا/ت: من دیگه نمیتونم بخورم رو به میا دستت درد نکنه
میا: خواهش میکنم ولی تو که یه لقمه هم نخوردی
ا/ت:رفتم دست شویی چون پریود بودم کار های لازم رو انجام دادم داشتم دستامو میشستم که دیگه بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن ۱۰ دقیقه بود که توی دست شویی بودم و فقط داشتم گریه میکردم که یهو یکی اومد در زد
جونکوک: ا/ت خوبی؟
ا/ت:صورتم رو شستم و در و باز کردم گفتم آره
جونکوک: با یه نگاه که بهش انداختم فهمیدم که گریه کرده چون چشماش پف کرده بود
گفتم: مطمئنی؟
ا/ت:اره خوبم نگران نباش رفتم نشستم رو مبل
تهیونگ:چته؟
ا/ت: ب.بامنی ؟
تهیونگ:اره
ا/ت:ه.هیچی
تهیونگ: دنبالم بیا اتاق
ا/ت: باشه
رفتم داخل اتاق که درو بست
تهیونگ:رفتم رو تخت نشستم و رو به ا/ت گفتم بشین
ا/ت:چ.چشم
رفتم کنارش نشستم
تهیونگ: الان دیگه ما میریم ببین هر کاری کنی من خبر دار میشم مطمئن باش کوچیک ترین اشتباهی رو انجام بدید با این دستام خفت میکنم فهمیدی؟
ا/ت:چ.چشم
تهیونگ: سرم مو بردم توی گردنش و چند تا مارک براش گذاشتم
ا/ت: ل.لطفا ب.برو اون ط.طرف
تهیونگ:چرا( آبرو هاشو داد بالا)
ا/ت: راحت نیستم
تهیونگ: راحت بودن تو مهم نیست راحت بودن من مهمه تو که برا من اولی نیستی اصلا نمیدونم چندمی و اخرم نیستی(نیشخند)
ا/ت: میشه دیگ بریم بیرون(صدای بغض دار و لرزون)
تهیونگ: باشه ما دیگه کلا باید بریم
ا/ت: رفتیم بیرون
تهیونگ رفت میا رو بغل کرد و ازش خداحافظی کرد و رفتن
تهیونگ: رفتیم سوار ماشین شدیم با چیزی که دیدم تعجب کردم و به یونگی گفتم__________
________________________________________________________
۶۰لایک
۲۰کامنت
دوستون داااااااااااااارم
بچه ها پارت قبلی که گذاشتم چند تا سوتفاهم پیش اومد خیلی معذرت میخوام و اصلا دوص ندارم تکرار بشه و شما هر کامنتی که دلتون میخواد رو میتونید بنویسید تازه من ممنون تون هم میشم(:
۴۸.۲k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.